نام من الیاس است، من 26 ساله هستم و من 2 سال در هلند زندگی می کنم ,من در یک خانواده اسلامی در افغانستان متولد شدم و به عنوان یک مسلمان بزرگ شدم. والدین من مسلمانان جدی شیعه هستند و اغلب به مسجد می روند. من دوران کودکی زیبا داشتم و به عنوان یک کودک به خدا بیشتر صحبت کردم, ده سال پيش بنا به دلايلى سر از نروژ در اوردم , معلومات و اطلاعات خود را در مورد قران بيشتر و بيشتر كردم , و سعى داشتم تا به مردم بفهمانم كه دين اسلام يك دين بدى نيست , و فقط قسمت هاى زيبا و جالب دين اسلامى را براى انها ميگفتم , يكى از دوستانم به من گفت ” يا شما مسلمان نيستيد\ يا اسلام خودساخته اى را تحويل مردم ميدهيد ,
در آن دوره من مدتی کار نکردم و برای اولین بار از طریق اینترنت از اسلام خواندنم. من یک مقاله را در مورد یک دختر از کابل که سنگسار شده بود را خواندم زیرا قرآن را سوزانده بود. من شروع به متنفر شدن از اسلام و خدا کردم واژه های جستجوی من در گوگل عبارت بودند از: زن، مجازات، شریعت. هميشه در لیست نتایج جستجو من بود ، در نامه های کوچک داستان عیسی مسیح و زنى را که مرتکب زنا شده بود دیدم. این کلمات مرا به خود گرفت در نروژ من جرأت نکردم کتاب مقدس را لمس کنم، زیرا همیشه متوجه شدم که این یک کتاب بد و نادرست است. اما حالا که دیگر به آن اعتقاد ندارم، می توانم با خیال راحت آن را بخوانم. من روی پیوند کلیک کردم و تاریخ را از یوحنا 8 خواند،:
من شروع کردم به خواندن بیشتر در انجيل يوحنا كردم . سپس مكاشفه و متی و سایر کتابهای عهد جدید. من از كتاب مقدس خوشم امد . من یک خدا و امید تازه ای یافتم این یک کتاب خوب در مورد خدا بود. اما من نیز نمی توانستم باور کنم که این درست است. من باور ندارم چیزی آسان است با این حال، من برای شش ماه كتاب مقدس را خواندم .
لحظه ای آمد که فکر کردم کتاب مقدس را می خواندم واحساس ميكنم كه زيباست ، اما چرا دلم خیلی سرد است؟ چرا فکر می کنم که این باور نمی تواند درست باشد، همانطور که من به اسلام فکر می کردم. من به خودم گفتم: “صبر كن ! چرا سعی نكنم با عیسی صحبت كنم ؟ قلبم را باز كنم و با مسيح صحبت كنم. “
سپس همه چیز شروع به بهبودى كرد د. حسي به من دست داد كه انگار هشت ساله بودم درست مثل همان روزهاى كودكيم كه با خداى خود صحبت ميكردم از مدرسه تا سر كار. خيلى اين حس را دوست داشتم كه با خداى خود همانند يك دوست صحبت كنم ,
انچه كه من در مورد اى سي اف بيشتر دوست دارم اين است كه يك كليساى چند مليتى ميباشد از همه كشورها مثل چين افريقا ايران و غيره گرد هم امده اند , وقتى در انتهاى كليسا مينشينم احساس متفاوتى با بقيه نميكنم چون همه ما از قوم و مليتهاى مختلفى هستيم
ارامش
اين همانند چيزى است كه مقدارى از شما دور باشد براى مثال موبايل وقتى موبايل شما كمى از شما فاصله دارد و شما برميخيزيد تا انرا برداريد در حين راه موانعى وجود دارد ولى شما از تمامى موانع رد ميشويد تا به موبايل خود برسيد دقيقا همينطور ما ميتوانيم با خدا باشيم